وقت صبوح آن زمان که ماه برآمد

شاعر : خواجوي کرماني

شاه من از طرف بارگاه برآمدوقت صبوح آن زمان که ماه برآمد
روز سپيد از شب سياه برآمدکاکل عنبر شکن ز چهره برافشاند
يوسف کنعان مگر ز چاه برآمداز در خرگه برآمد آن مه و گفتم
طرف کله برشکست وماه برآمدپرده ز رخ برفکند و زهره فروشد
مه نشنيدم که با کلاه برآمدسرو نديدم که در قبا بخراميد
گرد سرا پرده‌اش گياه برآمدبسکه بباريد آب حسرتم از چشم
فتنه بيکباره از سپاه برآمدشاه پريچهرگان چوطره برافشاند
ناله دلهاي داد خواه برآمدهر دم از آن عنبرين کمند دلاويز
از من دلخسته بسکه آه برآمدآه که شمع دلم بمرد چو خواجو